زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمیگیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمیگیرد؟ پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پرپر زدم، باران نمیگیرد؟ علیاکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علیاصغر سرانگشت مرا دندان نمیگیرد به بازی باز هم خود را به مُردن زد عموجانم ولی با بوسههایم چون همیشه جان نمیگیرد نگاه عمه طعم اشک دارد، امشب تلخیست دل دریایی او بیدلیل اینسان نمیگیرد پدر! میترسم، این تشویش را پایان نخواهی داد؟ دلم آرام جز با چند خط قرآن نمیگیرد |